سلام  

بالای سرم نام تو را نصب نمودم   یعنی سر و جانم به فدای قدم تو   یا ابا صالح المهدی.سالروز آغاز ولایت مولی و سرور مون ،قلب عالم حضرت حجت مبارک.انشالله از یاران و پیروان واقعی حضرت باشیم.

من و عسلی توی محله جدید چند روزیه که به مساجد سر میزنیم و نمازمون رو توی مسجد می خونیم.اول فکر می کردم که شاید نتونم نماز رو به جماعت بخونم ولی عسلی خیلی خوب همکاری میکنه.تا صدای اذان رو می شنوه دستاش رو میذاره روی گوشش مثل موذنا.به محض ورود به مسجد هم  سریع یک چادر و مهر برای خودش بر میداره و میره توی صف نماز و میگه: مامان نام نام (یعنی مامان بیا مشغول نماز بشیم).منم براش خوراکی و اسباب بازی و وسایل نقاشیش رو بر میدارم تا توی مسجد مشغول باشه.البته لطف تمام نماز گزران هم شامل حال عسلی میشه و به عسلی جون خوراکی میدن و کلی نازو نوازشش میکنن.  

روز چهار شنبه هم عسلی برای اولین بار بدون حضور من با بابایی رفتند هیئت.گویا خیلی هم بهشون خوش گذشته بود و پدر و پسر کلی با هم توی راه اختلاط کردند البته بماند که توی راه برگشت یک سری هم به جیگرکی محل زدند و یک دلی از عزا در آوردن .یه محض اینکه در و باز کردم عسلی دوید و اومد توی بغلم بعد هم سعی میکرد با آب و تاب قضایا رو تعریف کنه.وقتی بهش گفتم پس سهم مامانی کو؟یکم فکر کرد و بعد بدو رفت پیش بابایی و گفت:بابا مامان آآ به به.(یعنی بابایی از آقا برای مامان به به بخر).الهی من قربون دل کو چولوت برم قشنگم   

دیشب (پنج شنبه شب)دایی حمید به مناسبت گرفتن کارت پایان خدمت هممون رو شام برده بود بیرون .عسلی و محمد رضا اونقدر شیطونی کردند که حسابی توی رستوران انگشت نما شده بودیم .دو تا وروجک دیگه کم مونده بود از در و دیوار بالا برن.دایی جون خیلی بهمون خوش گذشت انشالله شام عروسیت  

عمه جون رویا هم چند روزیه که حسابی کمر درد داره و توی خونه خوابیده   عسلی جون تقریبا هر روز زنگ میزنه و حال عمه جون رو می پرسه انشالله که زودتر خوب بشی عمه جون.

عسلی جون با پسر عمه علی یا بقول عسلی اجی.

 

اینم عکس عسلی با محمد رضا و محمد صدرا(پسر خاله ها)و مهشید جون(دختر خاله)تو خونه مامان جون

اینجا هم عسلی داره توی اتاقش  شیطونی میکنه که غافلگیر شده

 

تا بعد یا علی.